وقتی عشق مرده است ...
❣ ما پنــــــج نفــر ❣
وقتی عشق مرده است ...

صدای موزیک بلند بود .زن لیوانش را سر کشید . صدا را بلند تر کرد و دوباره شروع کرد به رقصیدن .با صدای بلند می خواند وپیچ و تاب می خورد . گاهی از لذت فریاد می کشید و هروقت که تب و تابش فروکش می کرد یک لیوان دیگر سر می کشید .
دورو برش همه چیز مبهم بود و بلندی صدا گنگی فضا را چند برابر کرده بود . در خیالش به تمام کسانی که دوست داشت آن لحظه در کنارش باشند فکر می کرد ,با تکتکشان می رقصید , به چشمانشان نگاه می کرد واحساسش را فریاد می زد . احساسی مملو از عشق ,نفرت و هوس .


صدای زنگ دررویایش را به هم ریخت .موزیک را قطع کرد و دررا باز کرد - شوهرش بود .
خیلی سریع سلام کرد ونگاهش را چرخاند .

- چرا اینقدر دیر درو باز کردی ؟
- صدای زنگ رو نشنیدم
- این بوی چیه ؟بازم شروع کردی ؟
زن به نایلون میوه ها نگاه کرد و آن را از شوهرش گرفت وگفت : فقط یه کم خوردم .
مرد با طعنه گفت :معلومه یه کم خوردی .دیگه داری دائم الخمرمی شی. .زن نگاهش را جدی کرد و گفت :
- خب دیگه بس . چیزدیگه ای نیست سرش جرو بحث کنی ؟
- چرا هست ,خودت !
- آره تو راست میگی ولی من الان حوصله جر و بحث ندارم
- اینکه چیز تازه ای نیست تو کی حوصله داشتی ؟
- خودت چی ؟ مگه نمی گم بس کن ؟!
- تو بس کن صدای درامب ودرومبت تا ته کوچه می اومد ...

زن به آشپزخانه رفت هواکش راکه روشن کرد صدای مرد درسرو صدای هواکش گم شد .
زن هنوزگیج و گول بود , سعی کرد ذهنش را متمرکز کند . مشغول آماده کردن میز شام شد. بشقابها را برد و روی میز گذاشت مرد سر میز نشسته و همچنان غر می زد.
مردگفت :
- چه عجب! داستانتون اجازه دادند شام درست کنید ...

زن به آشپزخانه رفت وسینی لیوانها و پارچ آب را برداشت و برگشت سر میز, مرد پوزخند زد
- ...شما چرا زحمت می کشید .در شان یک خانم نویسنده نیست از این کارها بکنه .... زن که دیس خوراک را روی میز گذاشت مرد به چشمهایش خیره شد و گفت :می خوای چی رو ثابت کنی ؟اینکه با بقیه فرق داری ؟!

زن به آشپزخانه بر گشت و زیر هواکش به اجاق گاز تکیه دادو چشمانش را بست , سرش گیج می رفت ,دندانهایش را به هم فشرد. صدای هواکش مثل صدای طوفان دردور سرش می پیچیدو به هر صدای دیگری کرشی می کرد.چشمانش را باز کرد , کمی مکث کرد هواکش را خاموش کرد وبه هال برگشت به مرد نگاه کردو گفت :تموم شد ؟حالا بیا شامتو بخور و خودش به سمت اتاق رفت .
- کجا می ری ؟
-من شام نمی خورم
-آره دیگه!اگه من هم اون همه خورده بودم برای غذا جا نداشتم .
زن پشت میز نشست دفتر را از کشوی میز برداشت زیر سیگاری را جلو کشید و شروع کرد به نوشتن :

صدای موزیک بلند بود . زن لیوانش را سرکشید ....


- نمی خوای بخوابی ؟نور چراغ اذیتم می کنه .
- زن دفتر را بست , چراغ را خاموش کرد و به رختخواب رفت مرد به طرف زن برگشت و زن چشم هایش را به سقف دوخت .

.

.

ورورجادو



نظرات شما عزیزان:

mehrnaz
ساعت18:01---6 آبان 1393
تا ب حال نخونده بودم ولی خدایی منم نگرفتم مسئولین پاسخ لطفا
پاسخ:متن مفهومی بود تو هم که ...
پاسخ:ع و ضیییییییییییییییییییییییییییییییییییی
پاسخ: |:


خرس مهربون زهرا
ساعت20:12---5 آبان 1393
آقا من که نگرفتم ولی خو یکم که فکریدم گرفتم
پاسخ:خوبه گرفتی باز
پاسخ:عه خرس مهربون عزیزم! همین که گرفتی خودش خیلیه :)
پاسخ: به زهرا جووووووووووووون


فرشته سیاه
ساعت16:11---28 مهر 1393
درود

وبتو محشرررررررررره

آفرین خوشمان آمد

بازم بما سر بزنید
پاسخ:دوستان حتما برین نظر بدین
پاسخ:اگه شد حتما آجی جون !


Nika
ساعت12:56---18 مهر 1393
آره بابا حالم خوبه ....یه سوال:این رنگ ابیه کدومتونین؟؟؟
پاسخ: خب خداروشکر این رنگ آبیه عشق من گربه ی چکمه پوشه!
پاسخ:خوب خوبه این تازه خوبیته؟منم ابیه


محمد صادقی
ساعت16:42---17 مهر 1393
سلام مجدد پژی...اینم نظر وبلاگت لایک داره خداییش امیدواترم به خوبی بهت نظر بدن..
پاسخ:ممنون
پاسخ:هر هر هر من ک نفهمیدم
پاسخ: me too


Nika
ساعت15:08---17 مهر 1393

واقعا جای تعجب داره من بالاخره برای سومین بار فهمیدم....این رقم بهضی وختا تا دو رقمی هم میرسید...
پاسخ: حالت خوبه ؟؟؟ چیز خورت کردن؟؟!!!
پاسخ:من چرا از حرفای این هیچی نمیفهممگریه


پاسخ: هر نظر ماله ی پسته بفهم یکم !!!


Nika
ساعت15:05---17 مهر 1393
آهااااااااااااا گرفتتتممممم..... خخخخ عجب نویسنده باحالی
پاسخ: خوشحالم ک بالاخره گرفتی
پاسخ:yyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyes


Nika
ساعت15:02---17 مهر 1393
ینی اون قضیه ی شوهره همه مال داستانش بوده؟
پاسخ: نه میخواسته واکنشو ببینه ک متن وقعی باشه
پاسخ: اصلا چرا شما دوتا بی مفهوم حرف میزنید


aloone-boy
ساعت14:58---17 مهر 1393

دنیــــای «شــــــلــــوغــــــی» است، هرکس در تنهــــایی خودش گرفتـــار است
پاسخ: تحت تاثیر قرار گرفتم

گریه

 



* زهـــــــرا *
ساعت14:52---17 مهر 1393
وبلاگت عالیه.هم اهنگ هم متنا
پاسخ: ممنون نظر لطفته


فرهان
ساعت14:45---17 مهر 1393
خوبه....موفق باشی/
پاسخ: میدونم مرسی


Nika
ساعت14:44---17 مهر 1393
آقا من نگرفتم.....
پاسخ: بابا مال این بود ک داستانشو بنویسه دیگه


گرگ
ساعت14:23---17 مهر 1393
وبت عالیه
به منم ی سر بزن
پاسخ: مرسی ک اومدی چشم حتما داداش گلم


هستی
ساعت14:22---17 مهر 1393
بَعضــــے وَقتا بایَـב تَنها باشـی

تنهآے تنهــــــــآ

هے آهَنگ گوش بـבے فِکر کُنے هَمـہ چیو بزیزے تو خُوבت

تا مَرز اِنفجار برسـی

اونوقت בر اُتاق باز کـنے

با هَموטּ لَبخنـב مَسخره ے هَمیشگے وانِموב کُنے هَمـہ چے خُوبــہ
پاسخ: عاره واقعا


هستی
ساعت14:21---17 مهر 1393
سلام وبت عاااالیه میترکووونه
به منم سربزن نظریادت نره
پاسخ: چشم آجی جون مرسی
پاسخ:مرسی نظر لطفته گلم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

1:52 PM .. ❤️ ما پنــج نفر ❤️ .. شنبه ..

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 84
بازدید کل : 23449
تعداد مطالب : 81
تعداد نظرات : 1029
تعداد آنلاین : 1



قالب وبلاگ
گالری عکس

href="http://nonorchat.com/" title="Photo Editing">Mounting created Bloggif

امارگیر حرفه ای سایت

کد موس سیبیل